مجله: Salmon& Trout
نویسنده: Hall Duncan
2020 June
Duncan Hall راهی سفری هیجان انگیز در تایلند می شود و در راه رسیدن به ماهشیر آبی زیرک، از میان فیل ها، خرس ها و مارها می گذرد.
بین دو درخت، معلق روی هوا دراز کشیده بودم. از پشت توری پشهبند دور و برم را نگاه میکردم و به صدای ناموزون قورباغه ها گوش می دادم. همه جا تاریک بود:
نه فقط تاریک، بلکه تاریک مطلق، در جنگلی انبوه، دور از تمدن بشری. بانوجی که رویش میخوابیدم جمع و جور بود و به یک تابوت سه ظلعی شباهت داشت. ولی خوشبختانه زیپ دار بود و حشرات و مارها نمیتوانستند به من دست یابند.
امیدوار بودم شکل تخت من نشانه ای نباشد از اتفاقی شوم و قریب الوقوع در جنگل. Khao Sok در کنار یک رود درهای قرار دارد که به دریاچه تبدیل شده و برای تامین نیروی برق از آن استفاده میشود.
این جنگل میزبان حیواناتی خارق العاده، از جمله ببر،لئوپارد، گاومیش هندی، گوزن، خرس و همچنین تعداد زیادی مار است که همیشه هم رفتار دوستانه ای ندارند.
البته سلطان این جنگل فیل آسیایی است. در طول سال هایی که به عنوان پزشک عمومی کار می کردم دستم باز بود و هر زمستان میتوانستم به مدت یک ماه در سفر باشم. اغلب به آسیا یا آمریکای جنوبی میرفتم ولی برنامههایم همیشه ترکیبی بود از سفر و ماهیگیری.
همسرم از چنین شرایطی برخوردار نبود و علاقه ای هم به ماهیگیری نداشت. در هر سفر مدتی من را همراهی میکرد و بعد به بریتانیا باز میگشت تا کار در بیمارستان را ادامه دهد. بعد از آن آزاد بودم تا رهسپار یک چالش ماهیگیری جدید شوم.
برای این سفر مدتی در مورد فلای فیشینگ در آسیا تحقیق کردم. انتخاب اولم هند بود، جایی که زمانی در آن یک سفر بک پک دوماهه داشتم. بعد بوتان و مناظر کوهستانی آن را در نظر گرفتم، ولی قوانین ورودی خیلی سختگیرانه بودند.

میانمار جالب به نظر می رسید ولی آنجا در مورد فلای فیشینگ فقط یک چیز پیدا می شد myanmarflyfishing.com با مدیریت Jalabert Vincent .در میانمار چند رود شفاف دارد میزبان مهاشیر آبی هستند، ولی خیلی از این رودها شدیدا در معرض ماهیگیری غیرمجاز و تورکشی قرار دارند. ترس از میدانهای مین که برای »کنترل« قبایل مرزی تعبیه شدهاند هم به جای خود. ولی به آنجا رفتم و چند ساعت را در دریاچه زیبای Inle سپری کردم. ماهیگیری در آنجا توفیقی نداشت ولیش
تجربه شگفتانگیزی بود.
ماهیگیران محلی و قایقهای چوبیشان را دیدم که روی یک پا و در حالتی نامتعادل کنار هم ایستاده بودند و تورهایشان را پرتاب میکردند.
بعد از سفر چند هفته ای در میانمار و بخش مرکزی تایلند، همسرم به خانه بازگشت و من برای صید مهاشیر آبی در Khao Sok به سوی جنوب روانه شدم.
آن محل را با جستجو در اینترنت یافته بودم و به نظر ایده آل میرسید. یک ماهی جدید، ماهیگیری چالش برانگیز و کمپ در جنگل- عالی! Meik کسی بود که ترتیب این سفر را داد؛
یک دانمارکی ساکن تایلند که راهنمای مطمئنی به نظر میرسید، اطلاعات زیادی در باره فلای فیشینگ داشت و جنگل را مثل کف دستش می شناخت.
وبسایت او من را مجذوب کرد و درخواست یک سفر شش روزه را دادم که سه روزش شامل کمپ شبانه در جنگل میشد.
وقتی دیدم این سفر یک نفره تنها برای من ترتیب داده شده ، اول زیاد خوشحال نشدم. برای کمپ شبانه برنامه ریزی و نیروی انسانی بیشتری لازم بود.
سه مرد تایلندی جالب با ما همراه بودند که کار حمل و نقل اشیا با قایق، تامین غذا، راهنمایی، تامین امنیت در جنگل و فراری دادن جانوران احتمالا خطرناک را بر عهده داشتند.
در آغاز سفر، اولین روز را با Meik و یک راهنما به نام James Bond سپری کردم. همه راهنماها نام مستعار داشتند ولی سلاح او Walther PPK نبود- او یک Glock 45 داشت. راهنماهای دیگر به تپانچه، مسلسل 56.5 ،ماچته یا منجنیق مجهز بودند. ظاهرا از آخرین شلیک با این اسلحه دو سال می گذشت- آنها همیشه برای فراری دادن حیوانات یک تیر هوایی در میکردند.

قایق را تا جایی که میشد و از میان چند رودخانه جنگلی پیش بردیم. بعد برای جستجوی مهاشیر آبی با پای پیاده به سمت بالای رود رفتیم. از کنار ساحل راه میرفتیم و آب اغلب تا قفسه سینه بالا می آمد. بعضی اوقات هم از مسیرهای داخل جنگل که به شکل عجیبی پهن بودند میگذشتیم.
این کار انسان نبود، کار حیوانات، به خصوص فیل و گاومیش هندی بود. در طول مسیر به صدای خش خش زیر پای فیل ها خیلی نزدیک بودیم. آن طور که به من گفته بودند، فیل ها خطرناک ترین حیوانات در آنجا به شمار می آمدند.

اگر با آنها روبرو میشدیم حتما باید مقامشان را محترم میشمردیم، بدنمان را جمع می کردیم یا میگریختیم.

در حال ریختن آب از کتری بامبویی.

بعد از تو: یک فیل از جنگل بیرون آمد.

یکی از قایق های کوچکی که برای حمل تجهیزات سفر استفاده شد.
مهاشیر یکی نوع chub محسوب می شود. مهاشیر آبی در واقع طلایی و عاری از رنگ آبی است و در جریانهای تند و آبگیرهای عمیق رودها میزید. سمورهای آبی به صورت گلهای به سمت پایین جریان میروند تا از این ماهی تغذیه کنند.
پس از این یورش، چیزی جز خون و پولک و ردپای سمورها چیز دیگری باقی نمیماند. در نتیجه مهاشیرها عادت کردهاند که به کوچک ترین نشانه خطر واکنش نشان دهند.
واردشدن به آبگیر شانس صید ماهی را از بین می برد. ماهیهای که در آبگیر رها میشوند هم تاثیر مشابهی دارند. اگر کوچکترین امیدی به صید یک مهاشیر دارید، ماهی را بعد از صید باید در پایین جریان رها کنید برای این کار یک توضیح علمی وجود دارد.
ماهی در هنگام احساس خطر، ماده ای شیمیایی به نام schreckstoff یا startle shock substance از خود آزاد می سازد که که به ماهی های دیگر هشدار می دهد. مهاشیر همه چیزخوار است و هر چیزی، از حشرات، نوزاد قورباغه و قورباغههای کوچک گرفته تا میوه و دانههایی که از درختان روی آب می افتند.
روش اصلی صید مهاشیرها ماهیگیری به روش دیداری است. ولی برای پیدا کردنشان به مشکل برخوردم. خوشبختانه Meik چشمان تیزی داشت. با این که چند مدل چوب و چرخ با خودم برده بودم، پرتاب با چوب Sage One شماره 6 که Meik داشت مثل رویا بود.
او روی چوبش نخ نخ فلوتینگhanded-single spey و تیپت 16 پوند Guideline بسته بود. پرتاب دقیق اهمیت زیادی داشت. با یک پرتاب 20 متری میتوانستید پشه را به مقصد برسانید.
به طوری که با یک صدای شلپ کوچک روی آب میافتد و ماهی شکارچی را اغوا میکند. من ماهی پاکو را هم با پشه صید کرده ام.
برای گرفتن این ماهی دانه خوار منطقه آمازون هم تکنیک مشابهی لازم بود تا صدای دانههایی که از درخت می افتند با صدای افتادن پشه روی آب تداعی شود.
البته این صدا و شدت باید ملایم باشد، وگرنه ماهی می ترسد و فرار میکند.
من برای شبیهسازی حشرات و دانه های بامبو از پشه های فومی فلورسنت مثل Chernobyl Ant استفاده کردم. نیمفهای سیاه را


هم به عنوان نوزاد قورباغه به کار بردم که البته در جلب توجه ماهی موفق نبودند.
پرتاب دشوار بود، چون پوشش جنگل یک سایبان ممتد در بالای رود ایجاد کرده بود.
هرازچندگاهی آبگیرهای کوچک و بازی دیده میشد که به خاطر نیزارهای انبوه اطرافشان اغلب قابل دسترسی نبودند. پرتاب های خلاقانه به من اجازه داد که دسترسی بهتری به این مکانها پیدا کنم. توانایی پرتاب از روی هر دو شانه هم به من کمک کرد. در حین خزیدن در میان بوتهها با مورچه های قرمز گرمسیری مواجه شدم.
آنها با این که خطری نداشتند از روی بامبوها روی پیراهن من افتادند. گزش آنها شدید بود ولی درد آن بعد از چند ساعت از بین رفت. هر روز ماهی می گرفتم.
روز اول 15 تا صید کردم ولی اکثرا کوچک بودند. مهاشیرهای بزرگ تر و 8.1 کیلویی کمتر دیده میشدند و باهوشتر بودند. مهاشیر در رودها به 5 کیلو و در دریاچه ها به 5/7 کیلو می رسد. این ماهیهای بزرگ وقتی به قلاب می افتند رفتار متفاوتی دارند. من

دو مهاشیر بین 8/1 تا 8/2 کیلو گرفتم. بزرگترینشان بعد از افتادن به قلابب با حداکثر سرعت شروع کرد به جولاندادن در آبگیرهای پرسنگ و رفت به طرف درختی که در آب افتاده بود.
در حالتی نامتعادل در آب، هر طور بود سعی کردم ارتباط با ماهی را حفظ کنم. در نهایت ماهی با همان سرعت به سمت پایین آن رود کوچک بازگشت. خوشبختانه قلاب خوب به دهانش گیر کرده بود.
من به همان اندازه که ماهیگیری را دوست داشتم، به جنگل، کمپینگ و حیات وحش علاقه مند بودم.
در طول شش روز با حیوانات خاصی مثل فیل، گراز وحشی، گوزن، سمور آبی، میمون، عقاب ماهی خوار و نوک شاخ های بزرگ رو به رو شدیم.
بخش کمپینگ سفر هم خیلی جالب بود. وقتی داشتم با Meik ماهیگیری می کردم، سه تایلندی بانوج ها، غذا و لوازم پخت و پز را آوردند. آنها به جنگل خیلی مسلط بودند.
حداقل یکی از آنها اینجا متولد شده بود. شب در بانوچ خوابیدیم. بالای سرمان سقفی نایلونی درست کرده بودند تا از باران در امان بمانیم.
در کمال تعجب متوجه شدم چتر من از بقیه فاصله دارد. آتش را بیشتر مواقع روشن نگه میداشتند تا حیوانات را دور کنند، به خصوص در جاهایی که به فیلهای نزدیک



ودیم. همه چیز روی آتش پخته می شد و راهنماها میز، فنجان، کتری و pancake ساز را از بامبو درست میکردند. کتری ما قسمتی از بامبو بود که با زاویه 80 درجه، عمود به آتش قرار میگرفت.
ملاقه که دسته بلندی داشت، از بخش کوچک تر بامبو ساخته می شد و برای ریختن آب به کار می رفت. من فنجانم را به عنوان یادگاری نگه داشتم و این مقاله را چند روز بعد در شهر، در حالی نوشتم که داشتم با آن چای می خوردم نوشتم.
شب اول وقتی در بانوج دراز کشیده بودم، راهنماها را دیدم که با چراغ پیشانی در میان بوته ها میخزند و گهگداری صدای غژغژ به گوشم میرسید.
وقتی دیدم دارند هر جاندار درندهای که ممکن است شب هنگام مرا بخورد را دور میکنند خیالم راحت شد. عصر روز بعد بود که چیز تازه ای دیدم:
آنها داشتند با مهارت بالایی با منجنیق قورباغه های را برای شام میزدند.
در فرانسه پای قورباغه خوردهام ولی این چیز متفاوتی بود. در روز سوم، بارها رود از میان رودها گذشتیم.
کفش های رودپیمایی من را از این بیشتر یاری نکردند و در مسیر جنگل پاره شدند. مدتی توقف کردیم و با چاقوی سوییسیام چند سوراخ در قسمت جلوی کفش ایجاد کردم، بند کفش را از میان آن ها رد کردم و گره زدم
این برای روز اول کافی بود. بعد از آن از کفش های پیاده روی استفاده کردم. آنها هم اصلا به درد جنگل نمیخوردند و در آب قابل استفاده نبودند.
اوضاع بدتر هم شدم. پابندهای کشی را هم از دست دادم. آنها برای فشار آوردن روی زانوها طراحی شده بودند ولی Meik به من توصیه کرد آنها را روی شلوار و جورابم بپوشم تا زالوها نتوانند از پاهایم بالا بیایند.
شب آنها را آویزان کردم تا عقربها نتوانند از کقش، جوراب و کیف های من به عنوان سرپناه استفاده کنند. ولی روز بعد اثری از آنها نبود. فکر کنم دزد ما یک خرس بود.
با این که روی کفشها را گتر کرده بودم، تعداد زیادی زالو از بدن من و تا کمرم بالا آمدند و شروع کردند به مکیدن خون. ولی خطری نداشتند. به جای سیگار میشد آنها را با DEET از جا بکیند. به خاطر استفاده زالوها از ماده ضدانعقاد، محل زخمها مدتی خونریزی داشت. جنگل را با خاطرات خوب، جای نیش حشرات که داشت خوب میشد ترک کردم و یادم ماند همراه داشتن یک کیت خوب، به خصوص کفش مناسب برای این سفر ضروری است.